در این حادثه هشت نفر از دیپلماتهای ایرانی و محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی به شهادت رسیده و تنها یک نفر از آنها به نام اللهمدد شاهسون توانست جان سالم بهدربرد. او توانست پس از ۱۹ روز پیادهروی خود را به مرزهای ایران برساند که البته در این میان از چند شهروند افغان کمک گرفته بود.
حالا با گذشت 17 سال از آن واقعه، عبدالحسن برزیده کارگردان سینمای ایران فیلمی با نام «مزارشریف» برای به تصویر کشاندن آن واقعه به روی پرده سینماها برده است. آغاز اکران عمومی فیلم مزارشریف بهانهای شد برای دعوت از تنها بازمانده آن حادثه به دفتر «دنیای اقتصاد» و نشستن پای حرفهای جالب و شنیدنی اللهمدد شاهسون؛
از گذشته و سوابق کاریتان برایمان بگویید.
من یک سرهنگ ارتش جمهوری اسلامی با تخصص جنگ الکترونیک و فارغالتحصیل از دانشگاه شیراز هستم و در طول دوران دفاع مقدس نیز با همین تخصص فعالیت میکردم و در نهایت با توجه به اینکه با زبان پشتو آشنایی یافتم، به حضور در افغانستان مامور شدم و در تاریخ دوم اردیبهشت ماه سال 77 به افغانستان عازم و در سفارت ایران که به صورت موقت از کنسول به سفارت تبدیل شده بود، مستقر شدم.
در 17 مردادماه همان سال حادثه مزارشریف و ترور دیپلماتها و خبرنگار ایرانی رخ داد و من تنها بازمانده حادثه هستم که توانستم زنده بمانم و پس از 19 روز و با طی کردن حدود 800 کیلومتر خودم را به ایران برسانم. حادثه بسیار بزرگی بود و هنوز هم معتقدم تنها با عنایت الهی توانستم نجات پیدا کنم و خدا هم کسی را برای این کار انتخاب کرده بود که تواناییهایی داشت، زیرا تمام مسیر نظامی و به دست نیروهای دشمن یعنی طالبان بود و با پای تیر خورده عبور از آن مسیر، بسیار سخت و دشوار بود.
به محض ورود به خاک ایران با لباس افغان، به تهران منتقل شدم و در جمع پرسنل وزارت امور خارجه و به ویژه بروجردی نماینده وقت وزارت خارجه در افغانستان ماجرا را به طور کامل تعریف کردم و در همانجا هم اعلام کردم که اشتباه بروجردی منجر به شهادت دیپلماتهای ایرانی شد و به نظر من افراد ما را نه طالبان، بلکه پاکستانیها کشتند و طرح همین دو موضوع موجب شد که در سالهای گذشته و در برگزاری مراسم سالگرد حادثه مزارشریف و روز خبرنگار محروم و کنار گذاشته شوم اما امروز خوشحالم که همه به واقعیت مطالبی که من میگفتم رسیدند و حتی در رسانه ملی به آن اعتراف میکنند.
در آن زمان که ایران برای صفآرایی و جنگ مقابل طالبان اعلام آمادگی کرد به کسانیکه به عنوان مسئول با من در ارتباط بودند و مسئول حفاظت ارتش، امیر موسوی و گروهش که در قرارگاه تاکتیکی زابل بودند و برای عملیات علیه طالبان در افغانستان آماده میشدند، تاکید کردم که این جنگ خانمانسوز است و نباید انجام شود و امروز میشنویم که روی این اصل تاکید دارند.
در مورد جریان تبدیل ماجرای مزار شریف به فیلم توضیح دهید.
در مورد اصل ماجرا که علاقمند به تبدیل آن به فیلم هم بودم با «سیفالله داد» که معاون سینمایی ریاست جمهوری وقت بود صحبت کردم و او گفت متاسفانه فیلمی به نام بازمانده ساخته و نمیتواند موضوع من را تبدیل به فیلم کند و مرا به برزیده معرفی کرد، خلاصهای از اتفاقات آن حادثه را نوشته و در اختیار برزیده قرار دادم اما موانعی ایجاد شد که نتوانست فیلم را بسازد و این وقفه تا سال 92 ادامه داشت و بلاخره موفق به اخذ مجوز ساخت فیلم مزارشریف شدند.
من ماجرا را برای برزیده تعریف کردم و فیلم از سال 92 کلید خورد و گفته بودم اگر لازم است در برخی از صحنههای فیلم حضور پیدا کنم اما کارگردان گفت نیازی به این کار نیست و با توجه به اینکه وقتی کارگردان فیلمی میسازد مواردی را به موضوع اضافه و یا از آن حذف میکند، حضور من در کنار فیلم منتفی شد و حسین یاری که نقش من را در فیلم مزارشریف ایفا میکند، ترجیح داد قبل از بازی با من روبهرو نشود و دلیلش این بود که از حرفهای من تاثیر نگیرد و شخصیت فیلم دچار دوگانگی نشود.
بهطورکلی نظرتان درباره فیلم مزارشریف چیست؟
از یک جهت کار برزیده را تحسین میکنم و از طرفی اشکالاتی را بر آن وارد میکنم که البته شاید این ایرادگیری منطقی نباشد زیرا او برای فیلمسازی از نظر رفتن به محل حادثه و صحنهسازی آن در ایران محدودیت داشت و به همین دلیل معتقدم ماجرا کمی با فیلم تفات دارد که البته اهمیت چندانی ندارد زیرا موضوع اصلی به نمایش گذاشته شده است و تنها باید تغییراتی جزئی در صحنهای که حادثه رخ داده، به وجود میآمد و شاید همین موضوع موجب ایجاد سوالاتی در ذهن بیننده میشود.
به طور کلی معتقدم ماجرایی که برزیده در فیلم مزارشریف به نمایش گذاشته تنها نیمی از حوادثی است که برای من اتفاق افتاد و آن حوادث در قالب یک فیلم 90 دقیقهای نمیگنجید.
از اصل ماجرا برایمان بگویید.
با توجه به وظایف شغلیام در مزارشریف باید به تدریج با اوضاع منطقه آشنا میشدم؛ اینکه در آنجا چه اتفاقاتی میافتد، نیروها کجا هستند و چه کسانی چه اهدافی را در شمال افغانستان دنبال میکنند، در آن زمان نیروهای طالبان، استان هرات و بخشهایی دیگر از افغانستان را اشغال کرده بودند و تصمیم داشتند برای بار دوم نسبت به شمال این کشور اقدام کنند. چون مامور وزارت خارجه بودم، دو ماه پیش از حادثه به تهران و وزارت امور خارجه به طور مکرر نامه فرستادم و شرایط منطقه را برای آنها تشریح و تحلیل کردم و پیشبینی حضور طالبان در مزارشریف و سقوط این شهر را کرده بودم و اینکه برای دیپلماتهای ایرانی خطر دارد و بهتر است مزار را ترک کنیم و در جای دیگری مستقر شویم، را اعلام کرده بودم.
من در زمان سقوط شبرقان میدانستم که ماندنمان در مزارشریف به صلاح نیست و سقوط این شهر و خطر را برای دیپلماتهای ایرانی پیشبینی کرده بودم و مطالبی که در این خصوص به تهران میفرستادم به طور روزانه در اختیار سفیر قرار میگرفت و به وزارت خارجه هم میرسید و آنها کاملا در جریان موضوع بودند، ضمن اینکه پیش از آنهم یکبار دیگر مزارشریف سقوط کرده بود و طالبان نسبت به مردم شیعه شمال افغانستان و حزب وحدت کینه داشتند و تا حدودی سفارت ایران به عنوان کشوری شیعه را خطرناک تصور میکردند. طالبان شهرهای مختلف را گرفتند و در حومه مزار مستقر شده بودند، کاملا مشخص بود که جبهه متحد توان ایستادگی در مقابل آنها را ندارد و ازهمگسیختگی در جبهه آنها مشهود بود.
تماسها و تاکیدهای من منجر به تماسهای بسیار زیاد سفیر با بروجردی شد تا به هر شکلی از مزارشریف خارج شود و موفق شد جان خود و همراهانش را نجات دهد. افرادی که در سفارت باقیماندیم 10 نفر بودیم و تاکید وزارت امور خارجه هم بر ماندن ما بود، از جمله افرادی که در میان ما حضور داشت، شهید صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی بود که پیش از آن برای عمل آپاندیس خود به مدت یکماه به ایران رفته بود و دو روز قبل از وقوع حادثه به افغانستان برگشته بود.
دوست داریم از جزئیات روز حادثه بدانیم و اینکه چطور شما در آن ماجرا زنده ماندید.
صبح روز 17 مرداد، در اتاقم مقدمات کار را شروع کردم و ارتباط محقق، وزیر وقت کشور را با ژنرال عرب، فرمانده لشگر 18 بلخ شنیدم که طالبان وارد این شهر شده و لشگر 18 سقوط کرده و صحبتها مبنی بر آماده بودن هلیکوپتر برای فرار بود، همان لحظه متوجه شدم که طالبان وارد مزارشریف شدند و به سرعت دستگاهها را جمع کردم و دوستانم را بیدار کردم و به آنها ماجرا را اطلاع دادم، تجهیزات شهید صارمی در ساختمان مقابل ما بود و با او رفتم و حتی در ارسال آخرین خبر کمکش کردم و سایرین هم در حال جمع کردن وسایل بودند این را هم بگویم که ما از یک طرف احساس میکردیم مصونیت سیاسی داریم و طالبان به ما آسیبی نخواهند زد. با توجه به سوابق حضور طالبان در کابل و نیز ضربهای که در گذشته از حضور در مزارشریف خورده بودند، ما این امید را داشتیم که آنها در نهایت تا در ورودی سفارت ایران آمده و سپس بروند.
پس از جمع کردن وسایل با دوستانم در زیرزمین سفارتخانه جلسهای برقرار کردیم که همان لحظه در را کوبیدند و شهید فلاح برای باز کردن در رفت، حدود 12 نفر وارد سفارت ایران شدند و مستقیما با فلاح به زیرزمین آمدند و ما را برای پاسخ به اینکه چه تعداد هستیم و سلاحهایمان کجاست، تهدید کردند، سوییچ اتومبیلها را خواستند و تعدادی از آنها ماشینها را خارج کردند. البته کارمندان محلی سفارت مانند آشپز و نگهبان هم فرار کرده بودند و فقط ما 10 نفر باقیمانده بودیم. نیروهای مهاجم به گشتن در ساختمان مشغول شدند و من با یکی از آنها به زبان پشتو صحبت میکردم و در همان لحظه شهید ریگی با مشهد تماس گرفت و آخرین وضعیت ما را اطلاع داد و من گفتم درخواست کمک کند و به نظرم مسئولان وقت میتوانستند با نفوذی که در مزارشریف داشتند به ما کمک کنند اما تماس قطع شد و دیگر نتوانستیم ارتباط بگیریم و همان لحظه آنها از پلهها سرازیر شده و به زیرزمین آمدند و در اتاق کوچک 9 متری مقابل ما ایستادند.
من به وسط اتاق و بین دوستانم رفتم و مهاجمان هم به محض ورود، با تکتیر شروع به تیراندازی کردند، تصمیمگیری در آن لحظات بسیار سخت بود؛ چشمم به میز وسط اتاق افتاد و خودم را به حالتی که مثلا تیر خوردهام روی آن انداختم، در این حالت سرم زیر میز بود و شهید ریگی که مورد اصابت گلوله قرار گرفت روی پای من افتاد و مهاجمان گمان کردند همه ما را به شهادت رساندهاند و بعد حرکت آرام آنها را از پشت میز احساس میکردم. البته وقتی خودم را به روی میز انداختم، اشهدم را گفته بودم و در آن لحظه که به مرگ بسیار نزدیک بودم به یاد عزیزانم افتادم.
وقتی صدای پای آنها را بر روی پلهها شنیدم و صدا قطع شد، شهید ریگی را از روی پایم برداشتم و با سوزشی که روی پایم حس میکردم متوجه خونریزی شدم البته خوشبختانه مجروح شدن من به حدی نبود که استخوان آسیب ببیند و توان راه رفتن نداشته باشم. روی میز پریدم و به حیاط سفارت نگاه کردم و کسی را ندیدم، خواستم به سرعت با ایران تماس بگیرم اما امکان برقراری ارتباط وجود نداشت. دیدم صلاح نیست که بمانم و به سرعت از زیرزمین خارج شدم، اولین تصمیمم در آن لحظات رفتن به پشتبام بود اما صدای کسی را شنیدم که از آشپزخانه صدایم میزد، میدانستم که اگر از طالبان بود من را میکشت و صدایم نمیکرد به همین دلیل به سمت او رفتم، یک جوان افغان را دیدم که احتمالا با بچههای ما دوست بود و گفت اگر لباس افغانی داری بپوش تا برویم. من هم لباسهایی که داشتم را پوشیدم و به خیابان رفتیم و شروع به دویدن کردیم.
بعد از خروج از سفارت و فرار از صحنه حادثه چه کردید؟
در حین دویدن راننده سپاه پاسداران در افغانستان را دیدم که سید نام داشت و افغان بود، او در حسینیه زندگی میکرد و وقتی من را دید درب خانهاش را باز کرد تا داخل شوم و به طبقه بالا رفتیم، در آنجا دو نفر به نامهای احمد و محمود حضور داشتند که احمد در واقع خواهرزاده سید بود و من تاکید کردم که کسی نباید از حضور من در آن حسینیه مطلع باشد زیرا طالبان خانه به خانه در حال بازرسی بودند، در آنجا ابتدا قصد داشتم پایم را بخیه بزنم اما نتوانستم و به این نتیجه رسیدم که این زخم یک سند است برای اثبات اینکه من در روز حادثه و در آن اتفاق حضور داشتم.
در آن زمان 600 دلار همراهم بود که 100 دلار را به سید دادم و گفتم باید با بقیه این پول خودم را به مرز برسانم و با توجه به اینکه ممکن بود هر لحظه اطرافیانم برای لو دادن من وسوسه شوند، با وعدهدادن به آنها خواستم به هدفم برسم، سید، دختری در ایران داشت که در خانه خواهرش زندگی میکرد و به او وعده دادم اگر برای رسیدن به مرز کمکم کند، اقامت او هم در ایران درست میشود.
همان روز از رادیو شنیدم که ایران، طالبان را مسئول شهادت دیپلماتها میداند و رهبر طالبان هم گفته بود وقتی ما وارد سفارت ایران شدیم کسی را ندیدیم و به همین دلیل حساسیت برای دستگیری من زیاد میشد. دو روز از ماندنم در خانه سید میگذشت و در روز سوم شنیدم که طالبان اجازه رفتوآمد در شهر را دادهاند، از سید خواستم راهنماییام کند که چطور میتوانم به کوه بروم تا به نیروهای حزب وحدت بپیوندم و فهمیدم خواهر سید در نزدیکی حاشیه شهر و منطقهای که حزب در آنجا بود، سکونت داشت و میتوانستم از او کمک بگیرم.
برای فرار از مزارشریف، بلد بودن زبان پشتو در کنار شباهت چهرهام به طالبان کمک زیادی کرد؛ وقتی رفتوآمد اتوبوسها آزاد شد، با خانواده سید به راه افتادیم و در اتوبوس نقش یک فرد لال را بازی میکردم تا در صورت بازرسی نیروهای طالبان لو نروم. البته باز هم تاکید میکنم که اتفاقی که برای دیپلماتهای ایرانی در مزارشریف افتاد توسط نیروهای پاکستانی رخ داده بود و کار طالبان نبود، در شرح این موضوع ابتدا رعایت میکردم اما امروز خوشبختانه محدودیتی ندارم زیرا بروجردی هم به این موضوع اشاره کرده است.
لحظه ورود به مرز ایران را برایمان تعریف کنید.
با خانواده سید از شهرهای کوچک عبور میکردیم و در برخی از شهرها یک شب میماندیم تا اینکه به کنسولگری ایران در هرات رسیدیم و دیدیم که طالبان آنجا را آتش زدهاند و ایرانیها دو روز پیش رفته بودند، حدود سه روز در هرات و در خانه مردی که در مشهد مستاجر من بود ماندیم و سپس به همراه پسر آن خانواده از طریق مرز دوغارون وارد خاک ایران شدم که البته برای ورودم به مرز ایران از هلدادن گاری یک خانواده استفاده کردم. لحظه ورود به ایران زانو زدم و خاک وطنم را بوسیدم و خدا را بابت این موفقیت شکر کردم. سپس به نزد فرمانده مستقر در مرز دوغارون رفته و از آنجا با نمایندگی وزارت خارجه در مشهد تماس گرفتم. من را به مشهد منتقل کردند و در فرودگاه خانوادهام را دیدم و با همان لباس افغانی به تهران رفته و در جمع مسئولان وقت وزارت امور خارجه ماجرا را تعریف کردم و از همان موقع تا الان کسی من را زیر سوال نبرده است.
البته برخیها به من انگ و تهمتهایی زدند و بعدها به اشتباه خود پی بردند. در همان سالها مستندی به نام "چه کسی ما را کشت؟" ساخته شد و طی آن به مزار شریف و سفارت قدیمی ایران رفتیم و صحت صحبتهای من به اشکال مختلف اثبات شد.
کمی هم درباره شهید صارمی صحبت کنید.
اصولا از کسی بیجهت تعریف نمیکنم، به نظر من شهید صارمی یک استثنا بود، او مرتب با سفیر ایران درگیر بود زیرا به دنبال ارائه واقعیات بود و سفیر این اجازه را نمیداد. صارمی انسانی آزاداندیش و متعهد بود و شغلش را بسیار دوست داشت و با شجاعت پای حرف مردم حزبهای مختلف در افغانستان مینشست.
او انسانی دوستداشتنی بود و از اینکه مدتی از ماموریتم در مزارشریف را در کنار او بودم به خودم افتخار میکنم، شهید صارمی انسانی وظیفهشناس و فوقالعاده بود و در مقابل هرکسی که به دنبال مانعتراشی برای بیان واقعیات بود، ایستادگی میکرد و تصمیم داشت به ایران بازگردد و زندگی آرامی داشته باشد اما بروجردی تاکید بر بازگشت او به افغانستان را داشت.
و صحبت پایانی؟
بعد از اتمام ماجرا و آمدنم به ایران به تهران رفتم و مدتها در قرارگاه تاکتیکی ارتش فعالیت کردم اما همسرم به دلیل این موضوع تحت فشار بود و دچار بیماری شد، هر چه اصرار کردم که به مشهد بیایم مسئولان نپذیرفتند و متاسفانه همسرم را از دست دادم و بعد تقاضای بازنشستگی کردم و در مشهد ماندگار شدم. از طرفی یکی دیگر از نتایج نامطلوب آن حادثه کمک نشدن به خانواده افغان بود و آنها هنوز هم با من تماس میگیرند و تقاضای کمک دارند و من در مقابل آنها خجالت زدهام. من میتوانم ادعا کنم که در طول دوران دفاع مقدس با فعالیتم در زمینه الکترونیک حداقل جان 10 هزار نفر را نجات دادهام اما این همه کار و تلاش صادقانه حاصلی نداشته و حتی حقوقم را به درستی ندادهاند.
البته ناگفته نماند همین که بعد از 17 سال، فیلمی درباره آن حادثه ساخته شده برای من یک نوع تقدیر محسوب میشود زیرا مظلومیت دیپلماتهای مزارشریف و من در آن به خوبی نمایان بوده و امروز هم پیشنهاد ساخت سریالی 60 قسمتی درباره آن حادثه شده است. چیزی که این فیلم به ما نشان میدهد سابقه فرهنگی ما با مردم افغانستان است و نباید به خراب کردن این رابطه دامن زد. این فیلم نشان میدهد یک بانوی افغان خطرات زیادی را تحمل کرد تا به من کمک کند و اینها نباید نادیده گرفته شود.
| چرا تنها کاندیدای اتاق مشهد رای نیاورد؟ |
|---|
| رونمایی از کلید دار جدید اتاق مشهد |
| ترمز تورم مسکن در مشهد |
| موانع بزرگ مبادلات مهندسی |
| فرصت رونق هتلهای مشهد |





پیام شما با موفقیت ارسال شد .