«دنیای اقتصاد» به مناسبت روز بزرگداشت مولانا بررسی می‌کند:

پله پله تا ملاقات خدا*

۶ مهر ۱۳۹۴ کد خبر : 1031
جلال‌الدین محمد بلخی از مشهورترین شاعران فارسی‌زبان ایرانی‌تبار است و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد، القاب «مولوی»،«مولانا» و ... برای او به کار رفت و برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. روزگار مولانا از نظر تنوع شخصیت‌های نامدار عرفانی بی‌نظیر است، وی در قرنی می‌زیست که ابن عربی, صدرالدین قونوی، سلطان‌العلما، شمس تبریزی، عطار، سعدی و بسیاری از بزرگان شعر و ادب عرفانی در آن به سرمی‌بردند.

مولوی در مثنوی و غزلیات شمس از افرادی نام می‌برد که معلوم است سخت به آنان ارادت می‌ورزیده که از آن شخصیت‌ها می‌توان عطار و سنایی و بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را نام برد. او در همین عصر رشد پیدا کرد و در جهان درخشید. زندگی او دوران عجیبی دارد. پدرش در دورانی از زندگی خود مجبور به کوچ می‌شود و اینگونه زندگی فرزند با مسیری سختی که روبه‌رویش قرار می‌گیرد، تغییر پیدا می‌کند و سمت و سوی دیگری می‌گیرد و یکی از آن اتفاق‌های عجیب ملاقات با عارف و شاعر بزرگ شيخ فريدالدين عطار است. البته شکی در این مورد وجود دارد اما فروزانفر اینگونه می‌گوید: «اين ملاقات ممکن است اتفاق افتاده باشد، برای آن‌که وقتی بهاءالدين ولد از خراسان سفرکرد، هنوز عطار زنده بود و از رسوم صوفيان است که در سفر هرجا مردی را نشان دهند به زيارتش می‌شتابند. علی‌الخصوص که عطار يکی از مردان به نام عصر خويش بوده و قطعاً بهاء‌الدين ولد اشتياق ديدار او را داشت.» عطار در نخستين ديدار، آن ظرفيت عرفانی و روحانی مولانا را می‌شناسد و خطاب به سلطان‌العلما، پيامبروار پيشگويي می‌کند: «زود باشداين فرزند توآتش در جان همه سوختگان عالم بزند.»

تاثیرگذاران بر خداوندگار شعر 

اولین فردی که مولانا را با عالم عرفان آشنا کرد پدر وی، مولانا محمدبن حسین خطیبی معروف به بهاء‌الدین ولد بود که با لقب «سلطان‌العلماء» نیز از وی یاد می‌شود. می‌گویند خرقه‌اش به احمد غزالی می‌پیوست. وی مورد توجه حاکمان عصر خویش بود و با سیره امثال فخررازی میانه‌ای نداشت و صریحاً از روش فلاسفه و متکلمان روزگار خویش انتقاد می‌کرد. تبحر در علوم ظاهری را بیش از هرکسی پدر به مولانا آموخت و البته بذر پرورش معنوی را نیز در روان وی کاشت. بهاء‌ولد را پیر و مراد سید برهان‌الدین محقق ترمذی دانسته‌اند که استاد معنوی مولانا بوده است. سید برهان‌الدین محقق ترمذی اولین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی علاوه بر نورانیـت قلبی دانشمندی تمام‌عیار بود. سیدمحقق در اولین برخورد با مولانا بدو گفت: «تو در عالم شریعت و فتوا جانشین پدر شدی، اما در باطن نیز علومی است که از وی به من رسیده است. این معانی را بیاموز تا خلف صدق پدر شوی.» مولانا تحت‌تأثیر سید محقق به ریاضت و چله‌نشینی پرداخت و نُه سال با وی همنشین بود.یکی دیگر از افرادی که تاثیر زیادی روی مولانا گذاشت شمس تبریزی بود. مولانا در سن پختگی عقلانی، یعنی 40 سالگی، با شمس تبریزی ملاقات کرد. آنگاه که مولانا با شمس برخورد کرد دانشمندی بود که سرد و خاموش در گوشه قونیه تدریس فقه و ادبیات می‌کرد و سوخته پرهیجان نبود. افراد زیادی در زندگی مولانا بودند که زندگی او را متحول و هر کدام ذره‌ای به مولانا اضافه کردند.از جمله این افراد می‌توان به حسام‌الدین چلبی و صلاح‌الدین زرکوب اشاره کرد .

 

مولانا و شمس تبریزی

روزی مولانا در حال درس دادن بود که شمس وارد مجلس می‌شود. شمس لباسی مندرس بر تن داشته و در گوشه‌ای از حجره می‌نشیند. در انتهای جلسه شمس از مولانا می‌پرسد: «این کتاب‌ها چیست در دست تو؟» مولانا نگاهی به ظاهر شمس می‌اندازد و جواب می‌دهد: «تو ندانی.» فی‌الحال آتش در کتاب‌ها می‌افتد. مولانا می‌گوید: «این چه شد؟» شمس پاسخ می‌دهد: «تو ندانی.»

«...از برکت مولانا ست ، هرکه  از من  کلمه‌اي می‌شنود.» این‌ها جملاتی است که بر زبان شمس جاری شده. این تنها مولوی نبود که شیفته او شده بود بلکه شمس هم درباره او با عشق و خلوص گفته بود. درباره دیدار نخستین شمس و مولانا سخن بسیار گفته‌اند. گروهی از آن به دیدار دو عاشق و برخی به دیدار دو معشوق یاد کرده‌‌اند و گروهی دیدار جان با جان را گفته‌اند که خود جای را برای تحلیل باز می‌کند. با این اوصاف واقعا معلوم نیست اگر آن ملاقات رازآلود رخ نمی‌داد اکنون نامی از شمس و مولانا در عالم بود یا نه. این که در آن دیدار چه گذشت بر ما روشن نیست، هرچند در باره آن بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند، چرا که نه شمس انسان معمولی بوده و نه مولانا بلکه هر دو انسان‌های بزرگی بوده‌اند. نکته دیگر در این باب، اینطور نبوده است که شمس تنها اسرار وجود را برای مولانا بازگو کرده باشد. بلکه انسان‌های دیگری هم بوده‌اند که شمس در سر راه آن‌ها قرار گرفته باشد. اما این نکات تنها در مولانا جلال‌الدین تاثیر کرده و او را پخته و عاشق می‌کند.

مثنوی معنوی  

درباره مثنوی کتاب‌ها و مقالات فراوانی نگاشته شده است. در این مطلب قصد تکرار آن مطالب نیست. بهترین و زیباترین تعبیر را شیخ بزرگ خود درباره مثنوی گفته است. او سرودن اثر و حال و هوایش را عجیب می‌شمارد و خود را مانند فرد حامله‌ای می‌داند که از جنین الهامات بارور شده و با سرودن ابیات مثنوی زایمان می‌کند. مثنوی کتابی الهامی است و حاصل علم سمعی نیست. مولانا خود می‌فرماید: «هرچه می‌آید ز پنهان‌خانه است». مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاه‌های عرفانی‌اش نشان می‌دهد. ویژگی تمایزبخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح (گاه مفصل) نکات مختلف جنبی داستان است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشته‌است. مولانا نه فیلسوف است نه شاعر،هم فلسفه را تحقیر می‌کند وهم بر فلسفه می‌نازد. چنان که قافیه‌اندیشی را عبث می‌شمارد. با این همه، شور عشق، او را هم فلسفی کرده است. شعر می‌گوید و در آن اندیشه‌های فلسفی، خود را با شیوه‌های فکر و بیان خاص، استدلال می‌کند و در آن توفان اندیشه، وجود خود را فروگرفته است و نمی‌گذارد که خویشتن را به دست وزن و قافیه بسپارد. خودش پیش می‌رود و وزن و قافیه را هم به دنبال خویش می‌کشد و بدین سبب در اشعار مولانا روح بیشتر از عقل جلوه دارد.

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

مثنوی معنوی با  نی‌نامه شروع می‌شود و مشهور است که چکیده‌ای از مفهوم شش دفتر است. نی را می‌توان کنایه از « نفس انسانی» یا «روح و جان» انسان بدانیم و «نیستان » اشاره به « حقیقت کلی» است. در بیان حضرت مولانا آشکار است که عشق برآمده توسط پروردگار است. در حقیقت « نی عشق » را پروردگار می نوازد و هدف پروردگار از ایجاد عشق در وجود انسان‌ها رساندن آن‌ها به حقیقت هستی است. ممکن است، فرض شود که « نی » کنایه از خود مولوی باشد. زیرا از سخنان و اشعار او برمی‌آید که او خود را در سخن بی‌اختیار می‌بیند و تمامی این نواهای شور انگیز را زاده عشق بی‌زبان و تأثیر معشوق نهانی می‌داند و در مثنوی و حتی غزلیّات خود بارها به آن اشاره کرده است. شارحان مثنوی منظور از نی را انسان کامل دانسته‌اند. از آن جمله عبدالرحمن جامی و یعقوب چرخی و اسماعیل انقروی. نیکلسون با الهام از شارحان پیشین می‌گوید: نمی‌توان تردید کرد که نی بطور کلی روح ولی یا انسان کامل را می‌نمایاند که به سبب جدایی از خود از «نیستان»، یعنی آن عالم روحانی که در مرتبه پیش از وجود مادّی آنجا وطن داشت، نالان است و در دیگران نیز همین اشتیاق را به وطن حقیقی‌شان زنده می‌سازد. دیگر اینکه نی به خصوص در اینجا یا کنایه است از حسام‌الدین (که شاعر با او عارفانه یکی است) یا نشانی است از خود شاعر که وجودش از نفخه الهی پُر است و آن را در قالب نغمه و ترانه جاری می‌سازد. این استعاره هم در دیوان شمس و هم در مثنوی معنوی فراوان آمده است . مولوی چرا خود را نی می‌دید؟ برای اینکه خداوند را مثل باد و نسیم می‌دید. این هم نمادی است از بی‌شکلی و بی‌صورتی. باد هیچ صورتی ندارد. غریبه‌ای است که از ناکجا می‌آید . شما فقط می‌بینید که بر صورت شما می وزد.کسی را نمی‌بینید . باد را نمی‌شود دید و در مشت گرفت ، اما می‌شود فهمید ، چشید و درک کرد که بادی می‌وزد و بر من می‌گذرد و هیچ صورتی ندارد.

 

* عنوان متن از کتابی به همین نام نوشته عبدالحسین زرین کوب می‌باشد.

منابع :

پله پله تا ملاقات خدا / عبدالحسین زرین‌کوب

شرح زندگانی مولوی/ بدیع‌الزمان فروزانفر

 

« منبع خبری : دنیای اقتصاد » آخرین ویرایش : ۶ مهر ۱۳۹۴, ۱۰:۳۱


نظر سنجی دنیای اقتصاد

اخبار تصویری

پیشخوان خبر

یادداشت ها