قنبری یک شخص نبود که تألم و تأثر ناشی از فقدش، احساسی شخصی و حسی فردی باشد. قنبری سمبل نسلی است که بی هیچ اغراق، نسلشان در شرف انقراض است. نسلی که بیش از اصل قرار دادن منافع شخصی، در پی تامین و تضمین منافع جمعی است و داوطلبانه میپذیرد، به جای سپری کردن وقت و جوانی و انرژیاش در کارگاه یا کارخانهای از خود، همه بضاعت و توش و تواناش را درون انجمنها و سندیکاهایی صرف کند که وظیفه ذاتیشان، حمایت از همصنفان و همسنگرانشان است. نسلی که از هر فرصتی برای تامین مطالبات گروهی، به جای حوائج فردی خود بهره میبرد و چنانچه امر میان منفعت خویش و منفعت جمع مشتبه شود، بی هیچ درنگی، جانب انتفاع گروه را میگیرند و عزتمندانه از خیر عافیت خویش میگذرند.
این، همان راز و رمزی بود که پروفسور حسابی در بیان تفاوتها میان جهان اول با جهان سوم، به دانشجوی سیاهچهره آفریقاییاش گفت، وقتی که او پرسید: «جهان سوم کجاست؟» و محمود حسابی پاسخ داد: «آنجا که برای تامین منافع ملیات، ناگزیر به عبور از منافع شخصیات هستی و برای تضمین منافع فردی خویش، ناچار به پایمال نمودن منافع ملیات.»
قنبری به واسطه سطح وسیعی از ارتباطات که با کانونهای خرد و کلان قدرت، در حوزههای اقتصادی، صنعتی و سیاسی استان و کشور داشت، به راحتی میتوانست کنج عافیت گزیند و از هر خرمنی، شاخهای بچیند و بار بینیازیاش را بربندد، اما نه آن که اینچنین نکرد، بل از هر فرصتی برای بازگو نمودن مصائب صنعت استان و چانهزنی با ارباب تصمیمسازی، برای رفع مشکلات ریز و درشت اهالی نجیب تولید بهره میگرفت.
قنبری نماد نسلی بود که در پی گرفتن مطالبات صنفیاش، خستگی نمیشناخت. بهغایت معتقد به کار تیمی و خرد جمعی بود. مدیریت بر دلها را باور داشت و کسی را در پیراموناش نمیتوان یافت که غیض و بغضی از او در سینه داشته باشد. همواره در سلام گفتن پیشقدم بود و هنگام مصافحه، چنان دستات را میفشرد که همه انرژی و شور خدمتیاش را منتقل میکرد. با واژه غریب «خسته نباشید» بیگانه بود و انرژي منفی نهفته در این عبارت را سخت دلگزا و آسیبرسان میدانست. او نیز بسان دیگر بزرگان صنعت و تولید، در ادبیات محاورهاش، عبارت «خداقوت» را جایگزین «خسته نباشید» کرده بود تا مبادا غبار سختیها و تلخیهای روزگار، بر شانههای استوار اهل صنعت بنشیند و رونق بازار خدمت را در جسم و روح آنها کساد کند.
قنبری سمبل نسلی بود که پاکدستی، وجه بارزش است. نسلی که در کارنامه عملکردیاش، هیچ نقطه ابهامی نمیتوان یافت و شفافیت و صداقت، از پشت رفتارهایشان پیداست.
این نسل، نسل بیبدیلی است که دست بر قضا، نتوانست خودش را بازتولید کند و هر ستارهای که از آسماناش افول کرد، یک گام او را به انقراض نزدیکتر ساخت.
قنبری تجلی نسلی بود که سخت عاشق ایران است و برای سعادت و نیکفرجامی وطن، حاضر است سنگ زیرین آسیاب باشد.
با پرواز قنبری، جامعه صنعتی کشور، دفینه ارزنده و گنجینه گرانبهایی را از کف داد که شاید تا سالهای سال، چنین ستارهای از آسمان کار و کارآفرینیاش نگذرد. حالا هر آن کس که دل در گرو آبادی ایران دارد، خود را در این مصیبت جانکاه صاحب عزا میداند و بر آن دریغ و درد میفرستد.
عاشق شعرهای کاشانی بود. بسیاری از ابیات او را از حفظ داشت و میکوشید فراز آغاز و پایان صحبتهایش را به چفت شعرهای مجتبی گره بزند تا تاثیرگذاری کلاماش در مخاطب، صدچندان شود. شعری از او میدانست که هیچگاه کهنگی نداشت و هربار که آن را میخواند، تکهای از ادراک شهودیاش را به شنونده منتقل میکرد:
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من!
علف هرز در آن میروید
سختی کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا بساط علف هرز فراهم نشود.
پرواز غمگنانه او را به تمامی یاران سیاهپوشیده و ماتمزدهاش تسلیت میگویم و برای آن روح به پرواز آمده، تمنای غفران واسعه الهی دارم. امید که در برهوت وهمانگیز تنهایی، بذری باشیم برای تداوم حیات نسل روبهانقراض قنبریها.
| تسلیت به سرکار خانم رحیمیان، خبرنگار |
|---|
| شرکتهای دانشبنیان و تبدیل تهدیدها به فرصت |
| نقش نهادهای عمومی حاکمیتی در اکوسیستم نوآوری |
| اهمیت حضور کیفی زائران |
| گردشگری و خانهمسافرها در شهر مشهد |






پیام شما با موفقیت ارسال شد .