میتواند مثل خریدن یک لباس باشد و یا در بدبینانهترین حالت، خریدن تنقلات برای گذران وقت باشد. کتاب خریدن دنیایی است و کتاب برای آن خریدار(کتاب خر) فقط حکم کالایی را دارد که خریداری شده و دیگر کار با آن تمام است، چرا که دیالوگ شروع نمیشود و همین شروع نشدن دیالوگ با کتاب اشکال آن است. کتاب خوانده نمیشود تا چیزی بدهد و از آن طرف با فرد دیالوگ برقرار کند و گفتوگو آغاز شود. پس میتوان گفت خریدن کتاب با نخریدن آن هیچی فرقی نمیکند، وقتی ورق نخورد و سطورش از مقابل دیدگانمان نگذرد.
کتاب وقتی ارزش پیدا میکند که صفحات آن روی هم تلنبار نشده باشند و پرتوی نور، تک تک صفحات را بشکافد. وقتی ارزش دارد که ورقات آن را لمس کنیم و به آرامی سری میان آن ببریم و ببوییم. این اولین راه ارتباط با کتاب است. بوییدن کتاب، آن هم وقتی قدیمی و فراموششده باشد، به دنیای سرگشتگی پرتمان میکند که سالهای زیادی از آن گذشته است اما نمیدانیم کی و چگونه آنجا زیست کردهایم. بویی که از کتاب ساطع میشود خود گویای همه چیز است. فقط باید صبر کرد و آن صداها و حسها را کشف کرد. باید صبر کرد تا دیالوگ بین ما و کتاب آغاز شود و آغاز این دیالوگ، نقطۀ اول راه است.
اما این روزها دیالوگ برقرار کردن سخت شده. دیگر نمیشود با کتاب دیالوگ برقرار کرد و فقط باید نسبت به آن تعجب کرد. نسبت به خودش. نسبت به فروشندهاش و حتی خوانندهاش. در ادامه تعجبهایی را میخوانید که راهگشاست تا شاید اصلاح پذیری صورت گیرد.
کتاب گران است!
فرهنگ کتابخوانی در ایران روبه انقراض است، نسل جدید به کتابخوانی عادت ندارد و معلوم نیست چرا این مشکلات هر روز ریشهدارتر میشود و هیچ توجهای به آن نمیشود. شاید به آموزش و پرورش برگردد و بتوان بیتوجهی مدارس به این مسأله را بررسی کرد. از طرفی خانوادهها هم در این میان تقصیر دارند که کتابخوانی را میان فرزندانشان ترویج نمیکنند. در ایران در مقایسه با سایر کشورها کتاب گران نیست، شماهم بارها این جمله را شنیدهاید. عدهای که مدام میگویند کتاب گران است. پول نداریم نیازهای اولیهمان را برطرف کنیم و... اما آیا بهراستی کتاب گران است؟ این یکی از کلیشهایترین جملاتی است که میتوان در پاسخ به سوال چرا کتاب نمیخوانی مطرح کرد. کتاب گران است و نان خوردن نیست؟ آنکه نان ندارد بخورد که پس هیچ کار دیگری هم نمی تواند انجام بدهد. همان تشخیص تیم استقلال از پرسپولیس هم نیاز به حداقلی از قندخون دارد و فرد اگر قندخون پایینی داشته باشد، نمیتواند از چند شب قبل آنجا چادر بزند تا بازی را ببیند. البته پیگیری کردن فوتبال عیب و ایراد نیست؛ مسأله همان پاسخی است که در جملات فوق به آن اشاره کردیم. باید به این مسأله اعتراف کرد که تمام این حرفها بهانهای است برای کتاب نخواندن و یک دلیل ساده هم بیشتر ندارد: بعضی از ما نیازی به دانایی احساس نمیکنیم.
نمایشگاه کتابی که بوی پیراشکی میدهد!
در سالهای اخیر نمایشگاههای کتاب بیشتر به شوخی شبیه است تا جایی که افراد برای تامین خوراک فکری به آن مراجعه کنند. نمایشگاههای کتاب بیشتر به رستورانهای رنگارنگی میمانند که بوی غذا و پیراشکی و هرچیزی به جز کتاب در آنها به مشام میرسد! و این مسأله سالهاست که اتفاق میافتد و هر سال افت شدیدتری دارد. اگر هم خبری از این موارد نباشد غرفههای کتابهای درسی آنقدر توی چشم میزند که آدم میماند با این کتابها و این کمکآموزشیها قرار است چند نفر دکتر و مهندس به جامعه تحویل دهیم و چند آپولو 10 به آسمان بفرستیم. از طرفی نمایشگاههای کتاب آنقدر بیرمق شده و مکانهای تفریحی با بحران روبهرو شده است که مردم برای گذراندن وقت و قدم زدن به نمایشگاه مراجعه میکنند و این دقیقا همان ناکارآمدی نمایشگاه را نشان میدهد. در نمایشگاه هم میتوان بحرانهای دیگری را دید. افرادی که فقط میآیند تا پلاستیکهای بزرگ را پر از کتاب کنند و فکر میکنند با این عمل میتوانند صفت «کتابخوان» را از آن خود کنند. کافی است سری به کتابهای خریداری شده این افراد بزنید. همه چیز درون آن پیدا میشود. از رمانهای زرد خوشرنگ و لعاب تا فلسفه قارهای. فکر میکنند کتاب خواندن یعنی خواندن و نمیدانند که کتاب خواندن هم اصولی دارد و درستتر آن است که برنامهای باشد و هدفی. اگر قرار باشد همینطور خواند چه چیزی شکل میگیرد و به چه کار میآید؟ تخصصگرایی برایشان هیچ معنایی ندارد و فقط میخواهند پلاستیکهای دستشان سنگینتر و رنگیتر باشد.
کتاب خواندن کودکان را جدی بگیریم!
کودکان و نوجوانان، آیندهسازان این مملکت هستند. با آموزش درست و صحیح میتوان به آنها یاد داد که در آینده به سمت چه کارهایی بروند و چه هدفهایی را دنبال کنند. کتاب خواندن یکی از آن راههایی است که پلهای مختلفی را برای آنها میسازد و آنها میتوانند بهراحتی و بدون هرگونه رنج و اجبار راه خود را انتخاب کنند. شیوههای مختلفی را در راستای ترویج فرهنگ مطالعه و کتابخوانی میتوان به کار گرفت که خانواده اولین جایگاه آموزش است.
یکی از کارسازترین شیوههای تشویق به مطالعه روش الگویی است. یادگیری بهطور غیرمستقیم و از طریق مشاهده، موثرترین و پایدارترین نوع یادگیریهاست. والدینی که در منزل مطالعه میکنند یا اینکه با فرزندانشان به کتابخانه میروند مناسبترین الگوی مطالعاتی برای فرزندان بهشمار میآیند. اگر کودک دست پدر و مادر کتاب ببیند، خودش هم با کتاب انس میگیرد. اگر شما در جمع خانوادهای باشید که در سال یک کتاب هم نمیخوانند یا اگر بخوانند روی صفحات آغازین آن درجا میزند پس نباید از فرزندتان توقع مطالعه داشته باشید و از او بخواهید به جای وقت گذرانیهای بیهوده نظیر نشستن پای اینترنت و تماشای تلویزیون مجله یا کتاب بخواند. فراموش نکنید قبل از رفتن به مدرسه، مهمترین الگوی کودک شما هستید او هر آنچه از شما ببیند در زندگی خود پیاده میکند، این امر حتی در دوران پس از تحصیل نیز در او به چشم میخورد چون اولین آگاهیهایی که کودک به ذهن خود داده را از شما گرفته است. برای بیدارکردن میل به مطالعه در کودکان رازی وجود ندارد؛ تنها باید آنها را آزاد بگذاریم تا آنچه را واقعاً دوست دارند، انتخاب کنند.
بسیاری از بچهها در دوران کودکی در برابر مطالعه بیتفاوت هستند ولی بهترین هدیهای که والدین میتوانند به کودکانشان بدهند، کمک کردن به آنها در راه کشف و سپس حفظ اشتیاق به مطالعه در طول دوران زندگی است. یکی دیگر از راههای علاقه مندکردن کودکان و نوجوانان به کتاب خواندن خاموش کردن تلویزیون و گردهم آوردن آنها برای خواندن یک کتاب یا اجرای نمایش از روی کتاب است. خاموش بودن تلویزیون باعث میشود بچهها به دنبال سرگرمی دیگری برای خود باشند. گرچه این فعالیت وقت زیادی میطلبد و با این شرایط اجتماعی که والدین مجبور به انتخاب دو شغل برای گذران زندگی هستند ولی اختصاص ساعاتی هرچند اندک در روزهای تعطیل کمک بزرگی به رشد و اعتلای شخصیت فرد میکند.
صف های درازی که هیچ موقع به کتاب خواندن ختم نمی شود!
«...در مدت اقامتم در پراگ، به چشم خود دیدم که درازترین صفها را مردم برای خرید بستنی و کتاب تشکیل میدادند.
این هم واقعیت دارد که در میان مردم چکسلواکی، کتاب و کتابخوانی، یک سنت ِدیرپا است که به قرون وسطا برمیگردد، و حتی با وجود گسترش تلویزیون، هنوز هم خانهای پیدا نمیکنید که دستکم یک قفسه پُر از کتابهای خوب نداشته باشد.»(1)
بارها دیدهام که مردم برای فلافل، برگر و بستنی صف کشیدهاند اما آیا تا بهحال شده است که این اتفاق برای کتاب هم رخ بدهد. ساندویچ هیچ موقع تعطیل نمیشود اما گویا کتاب و کتابخوانی مدت زیادی است که تعطیل شده و اگر هم هست در حد شبکههای مجازی مثل فیسبوک و اینستاگرام و ... میباشد. آن هم ما جماعتی که بیشترمان هر ماه گوشی موبایل خود را عوض میکنیم، اما در برخورد با خواندن، با غذای روح و چیزی که باید به آن توجه کنیم بیاعتناییم آن هم در شرایطی که برای کسب مدارک تحصیلیمان کلی پول خرج میکنیم.
ناصر فکوهی، انسانشناس معتقد است که فرهنگ کتابخوانی در جامعه ما عمق لازم را ندارد. او میگوید: «آن کنش اجتماعیای که در ارتباط با فرهنگ کتابخوانی میبینیم، نهادینهشده نیست و عمق زیادی ندارد؛ البته این فرهنگ در مواردی نزد برخی از کنشگران اجتماعی که به صورت حرفهای باید کتاب بخوانند مثل استادان دانشگاه، دانشجویان و روزنامهنگاران، پهنه زیادی دارد اما به محض اینکه از این طیف حرفهای و نخبه بیرون میآییم، یکباره فرهنگ کتابخوانی رنگ میبازد. در فرهنگ کتابخوانی ما مقدار زیادی پدیدههای اجتماعی آسیبزا مانند خودنمایی دیده میشود؛ به این معنا که افراد کتابی را میخرند برای اینکه تنها بگویند این کتاب را خریدهام. تعداد کتابهایی که در ایران خریده میشود اما خوانده نمیشود به نظرم رقم بالایی دارد.»
کتاب فروشیهای کنار خیابان هم درد دل دارند!
با کتابفروش کنار خیابانی با رفتوآمد بالا شروع به صحبت میکنم. فکر میکند کتاب خاصی میخواهم. دور و برم بالا و پایین میکند و مدام کتابی را پیشنهاد میدهد. میخندد و میگوید: «بیشتر کسانی که اینجا کتاب میخرند برای کلاس داشتن است. طرف با دوستش در حال رد شدن است و برای اینکه خودی نشان دهد و بگوید اهل کتاب است صبر میکند و بدون اینکه از کتاب سردربیاورد کتاب را خریداری میکند.» از او در مورد فروش کتاب هم میپرسم. ناله میکند. انگار ناله کردن از فروش کم جزء جداییناپذیر کتابفروشان شده است. میگوید:« بیشتر کتابهایی فروش دارد که به حساب غیرمجاز است. فکر میکنند ما کتاب را کنار خیابان میفروشیم غیر مجاز است، درصورتیکه اینطور نیست. اولین سوال هم این است که آیا این کتاب بدون سانسور است؟ در صورتی که کتاب چیزی ندارد که سانسور بشود.» میخندم. گویا هرچیزی که ممنوع باشد خواهان بیشتری دارد. تشکر میکنم و میروم. خیابان طولانی است. به این مسأله فکر میکنم که کتابها عجب دلی دارند. در این مملکت چه انتظاری میکشند و چه بالا و پایینی میروند. کتاب. عجب واژه غریبی.
(1)گفتوشنود فیلیپ راث و ایوان کلیما، از کتاب «در صحبت اهل قلم»، ترجمه وازریک درساهاکیان، مروارید، 1394
| چرا تنها کاندیدای اتاق مشهد رای نیاورد؟ |
|---|
| رونمایی از کلید دار جدید اتاق مشهد |
| ترمز تورم مسکن در مشهد |
| موانع بزرگ مبادلات مهندسی |
| فرصت رونق هتلهای مشهد |






پیام شما با موفقیت ارسال شد .