کار هنگامی بر «ارسلان» دشوارتر میشود که «شاهدخت فرخ لقا» مورد خواستگاری پسر «پاپاس شاه»، شاهزاده «امیر هوشنگ»، قرار میگیرد . «ارسلان» در اوج ناامیدی میکوشد بهگونهای مورد توجه شاهزاده خانم قرار گیرد تا از ازدواج آن دو جلوگیری کند، اما وضعیت برای هر دو تن، ناامیدکننده است. «ارسلان» نمیتواند از ازدواج این دو شاهزاده جلوگیری کند، اما «فرخلقا» هم ـ که تصویر «ارسلان» را دیده و بر او مهر افکنده است ـ میکوشد ترفندی به کار برد تا شب زفاف، «شاهزاده هوشنگ» به وصالش نرسد.
«ارسلان» در جنایتی که به وقوع پیوسته و طی آن «امیر هوشنگ» را در شب زفاف به قتل رسانده است، مورد سوءظن «الماسخان»، رئیس داروغههای شهر، قرار گرفته است . «الماسخان» به یاری «قمر وزیر» بد سرشت میکوشد «ارسلان» را دستگیر کند. با این همه، کارها بر وفق مراد دلدادگان پیش نمیرود و در پایان جلد اول قصه، چنین به نظر میرسد که «فرخلقا» هم در این قتل، همدست «ارسلان» بوده است.
در دومین بخش قصه، «ارسلان» به جهان دیگری وارد میشود که دنیای پریان، دیوان و اجنّه است. در این دنیای غریب، او بارها کوششهای ناامیدانهای برای یافتن «فرخلقا» از خود نشان میدهد که «قمر وزیر» جادوگر او را ربوده و زندانی کرده است. در این حال، هویت او بر بداندیشانش آشکار شده است با این همه، او باز هم میکوشد هویت خود را پنهان دارد و به آنان اطمینان نمیکند زیرا مطمئن است با افشای هویت خود، کشته خواهد شد.
او در این سرزمین غریب ـ که بیشتر بیابان است ـ آدمهایی را میبیند که به سنگ تبدیل شدهاند و با هر چیز و کسی که مواجه میشود، آنها را عجیب و غریب مییابد. او در طی این جستوجوها به دنبال سلاحهایی جادویی است که میتواند گره از کار فروبسته او بگشاید و نیز در پی بهدست آوردن مرهمی جادویی است که برای تهیه آن، باید چند نفر («قمر وزیر»، دیو سفید «فولادزره» و همسر جادوگر او) را بکشد و مغزشان را به هم بیامیزد تا بتواند مردان سنگشده را به زندگی بازگرداند.
«ارسلان» با تحمل سختیهای بسیار و گاه از سرِ تصادف سرانجام پیروز میشود و پس از گذشت چهار سال سفر «اودیسه»وار خود به «پطروسیه» بازمیگردد و آن هم درحالیکه «پطرسشاه» بدبخت در آستانه جنگ با نیروهای قدرتمند «پاپاسشاه» قرار دارد که به انتقام خون پسر خود، «امیرهوشنگ»، به سرزمین «پطرسشاه» لشکرکشی کرده است. با این همه، قصه پایانی خوش دارد و «ارسلان» به آرزوی خود میرسد.
قصه امیر ارسلان، بهویژه در نخستین بخش آن سرگرمکننده و ماجراهای واقعبینانه آن، بسیار عالی و بهترین نمونه از سنن و مواریث ادبی و پرماجرای ایرانی است. «ارسلان» به عنوان جوانی بااستعداد ـ که عشق او را کور کرده است ـ و « قمروزیر» به عنوان وزیر بدنهادی که در نقطه مقابل جوانی نیکسرشت قرار دارد و نیز حضور پادشاهی در قصه که عقیدهای پایدار ندارد و به آسانی زیر تأثیر القائات زهرآگین این و آن قرار میگیرد، هریک جایگاهی خاص خود دارند. بخش دوم و پایانی قصه، بیش تر خیالپردازانه و ناپایدار است. با این همه، سرشار از ماجراهای پریوار و یادآور سنتهای ادبی هزارویکشب و آکنده از اندیشههایی خیرخواهانه است که در برابر نیروهای شریر و تباه قرار میگیرند .
با آن که بخش اعظم قصه در جهان پریان و اجنه میگذرد، امیر ارسلان، سراسر ماجرا است و نمیگذارد خواننده خسته شود، زیرا هنوز خواننده از ماجرایی فارغ نشده، به ماجرایی دیگر کشیده میشود و درست به همین دلیل، این قصه ماندگار خواهد ماند.
پایان سخن پیشین.
*منتقد، نویسنده ادبی و مدرس دانشگاه
| تسلیت به سرکار خانم رحیمیان، خبرنگار |
|---|
| شرکتهای دانشبنیان و تبدیل تهدیدها به فرصت |
| نقش نهادهای عمومی حاکمیتی در اکوسیستم نوآوری |
| اهمیت حضور کیفی زائران |
| گردشگری و خانهمسافرها در شهر مشهد |






پیام شما با موفقیت ارسال شد .