. به این داوری شتابزده و خردهگیری استاد «محمد جعفر محجوب» از منش«امیر ارسلان» دقت کنیم :
" بعضی کارهای امیر ارسلان به قدری کودکانه است که خودش هم متوجه خبط خود میشود. یکی از این کارها، دزدیدن خاج طلای صد منی است بعد از کشتن امیر هوشنگ، با آن که ارسلان در همان نخستین روزِ کار کردن در تماشاخانه فرنگ به قدر بیست هزار تومان برای خواجه کاووس کاسبی کرده است . باز وقتی امیر هوشنگ را در حضور فرخ لقا کشت ، در آن هنگامه حق شناسیاش گل میکند و خاج طلای صد منی را کول میکشد و به خانه خواجه کاووس میبرد که نفعی به «عمو جانش» رسانیده باشد و نتیجه این ُحسن خدمت، آن رسوایی میشود که چند بار خواجه کاووس و خواجه طاووس را دستگیر میکنند و به زنجیر میکشند و زیر چوب و فلک می اندازند " ( نقیب الممالک 1378 ، بیست ).
اگر خواننده از نوع ادبی داستانی که میخواند آگاهی دقیقی داشته باشد، زود درمییابد که قصه امیر ارسلان «افسانه»، «حکایت» یا «رمانس» است که مشترکاتی بیش از اندازه با هم دارند و برجستهترین آنها " نداشتن شخصیت و روان شناسی فردی" است. چنین شخصیتی در «افسانه» گاه به قول معروف" از سوراخ سوزن رد میشود و هنگامی هم از در دروازه نمیتواند بگذرد. گولی و گیجی قهرمان افسانه همان اندازه قابل توجیه است که کشتن دیوی جادوگر و َقَدَر قدرت به نام «فولادزره» . محجوب ـ که دهها افسانه و قصه یا حکایت از نوع هزار و یک شب یا داراب نامه را در ادبیات عامیانه ایران مورد تحلیل قرار داده است، هنوز درنیافته است که همه قهرمانان در این گونه آثار و افسانهها ، «شخصیت» نیستند؛ بلکه «آدمهای نوعی» هستند که بر گونهای ذهنیت کلی، غیرفردی و نامشخص دلالت میکنند و « فردیت» ندارند و به همین دلیل، پندار، گفتار و کردارشان غیر قابل پیش بینی است. هم هر کاری از آنان برمیآید و هم هیچ کاری از ایشان ساخته نیست و درست به همین دلیل، غیر قابل دفاع یا خردهگیری هستند و به طریق اولی، نه نویسنده چنین آثاری را میتوان بهخاطر این گونه شخصیت پردازی سرزنش کرد، نه راویان این گونه افسانهها را. به این دلیل، ضروری است تا هنجارهای ناظر بر این نوع ادبی را بشناسیم.
من در کتاب پیشین خود با عنوان با بوطیقای نو در داراب نامهی طرسوسی (ترشیزی) به آثار و اهمیت کار«تزوتان تودوروف» در تحلیل «حکایت» اشاره کردهام و تکرار را روا نمیدارم. معتبرترین منبع برای بررسی مبانی «حکایت» یا «افسانه» و «قصه» بهقول ما و قدما، کتاب بوطیقای نثر : پژوهش هایی در باره حکایت است که در سال 1971 انتشار یافته و «ریچارد هوارد» در 1981 آن را به انگلیسی برگردانده و «جاناتان کالر» بر آن مقدمهای نوشته است. برخی از منتقدان و نظریهپرداران ادبی، «تودوروف» را بهخاطر رویکردش به «نظام» و کوشش برای قانونمندسازی نظریه ادبیات، ستودهاند . «رابرت اسکولز » در درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات (1974) کتاب بوطیقای نثر او را ارزشمند، نظاممند و استادانه میداند ( اسکولز 1379، 207 ). «رامان سلدن » در راهنمای نظریه ادبی معاصر (1969) در مورد او مینویسد:
" کوشش تودوروف بهمنظور تدوین یک نظام نحوی جهان شمول برای روایت، کاملاً حال و هوای یک نظریه علمی را دارد " ( سلدن 1372، 112) .
1. حکایت، ادبیات گزاره ای است : «تودوروف» در بوطیقای نثر، به یک اعتبار، دو گونه داستان میشناسد: نخست، داستانهایی از گونه «رمان» که در آن، کسان داستان به داشتن منش فردی از دیگران ممتازند. او این گونه داستانها را، داستانهای مبتنی بر «روان شناسی» میداند که در آن، هر کنش، معرُف کنشگر است و وی را به صفاتی موصوف میکند که موجب کنش او میشود و دو دیگر، داستانهایی از نوع «حکایت» و «رمانس» یا داستانهای غیر روان شناختی ( قصه، افسانه ) که در آنها، هر کنشی به خودی خود مهم است؛ نه برای بیان فلان خصایص این یا آن شخصیت داستان. در این مورد، میتوان گفت که مثلا ً آثاری مانند هزار و یک شب یا امیر ارسلان ، از ادبیات گزارهای منشعب است؛ ادبیاتی که پیوسته تأکیدش بر «گزاره» جمله است نه « نهاد » (فاعل، مسند الیه) آن. حال اگر «حکایت» (قصه، افسانه) را زنجیرهای از جملههای تنیده درهم اما نظاموار بدانیم، آنچه در این «نوع ادبی» اهمیت مییابد، «گزاره» ( خبر، آنچه به «نهاد» اِسناد داده میشود) است نه «نهاد». « تودوروف» هزار و یک شب را «ادبیات گزارهای» میخواند زیرا :
"در این نوع ادبیات، همیشه بر خبر یک [ یا ] گزاره تکیه میشود، نه مبتدا و فاعل [ = نهاد ] آن "( تودوروف 1388، 45).
*منتقد، نویسنده ادبی و مدرس دانشگاه
| تسلیت به سرکار خانم رحیمیان، خبرنگار |
|---|
| شرکتهای دانشبنیان و تبدیل تهدیدها به فرصت |
| نقش نهادهای عمومی حاکمیتی در اکوسیستم نوآوری |
| اهمیت حضور کیفی زائران |
| گردشگری و خانهمسافرها در شهر مشهد |






پیام شما با موفقیت ارسال شد .