شاید آنها نخستین منتقدانی بودند که با نوشتههایشان بر سر سینما و فرهنگ خود فریاد میزدند و در میان این فریادها این جمله که «سینمای فرانسه در حال نابودی است» نیز بسیار به گوش میرسید. شاهکار آخرشان نیز زمانی بود که چند سال بعد دوربین به دستشان افتاد و چند جوان شیفته سینما و ادبیات را به نوابغ سینما تبدیل نمود و بسیاری از منتقدان انگلیسی و آمریکایی را به بازخوانی فیلمهای نادیدهگرفتهشدهشان واداشت.
اما علت پیروزی آنها در این مبارزه بیوقفه چه بود؟ شاید بتوان از میان بسیاری از تحلیلها، دو دلیل را تاثیرگذارترین دانست و آن حفظ فردیت افراد بود. چیزی که به ظاهر باید فیلمسازان این گروه را از هم جدا میکرد، در عمل به پیوندشان کمک کرد. «آسانسور به سوی سکوی اعدام»، «400 ضربه»، «تعطیلی آخر هفته» و ... هیچگونه ارتباطی با هم ندارند. اما همه آنها از میل به سازندگی و تغییر عادتهای موجود حکایت میکردند.
سینمای ملی– سینمای شخصی
برای تعریف سینمای ملی ابتدا باید واژه ملیت را در این تعریف بازشناخت. ملیت، بازتاب کوشش افراد فرهیختهای است که در طول زمان، به جامعیت فرهنگ یک ملت اعتبار بخشیدهاند. بنابراین هنر ملی از اساس با هنر عامهپسند و مردمی تفاوت دارد. چند سال اخیر عباراتی از این دست به ادبیات سینمایی ما راه یافت که به اشتباه اینگونه از سینما را سینمایی عامهپسند و به اصطلاح پرفروش میپندارند که با کمی دستکاری تعریف سینمای عامهپسند و افزودن عباراتی چون «حفظ ارزشهای سینمایی» قصد تعدیل معنایی آن را دارند. اما بهواقع سینمای ملی میبایست باعث استمرار و حیات سینمای یک کشور باشد و عمدتا شامل فیلمهایی است که پیشرو باشند. پیشرو به این معنی که از فیلمهایی که مردم به تماشای آنها عادت کردهاند فاصله بگیرند و از آنها فراتر روند. این درحالی است که همانقدر که اینگونه آثار به سختی در دل جامعه راه باز میکنند، در مقابل، آثار عامهپسند و تقلبی بهسرعت تولید میشوند و بر مبنای باور جمعی به شکل محصولاتی متحدالشکل و قالبی بینندگان را به دنیای جعلی و دروغین خود پرتاب میکنند. در نتیجه چیزی به نام «فرآیند تفکر» شکل نمیگیرد و ذهن بسته، محصول قالبی و کلیشهای را میبیند و میپذیرد و ترجیح میدهد. اما این بدان معنا نیست که محصولات دیگر را پس میزند یا نمیفهمد. گواه این قضیه در طول تاریخ سینما بسیار است. بهعنوان مثال هویتی که از شخصیت ژاندارک در سینما ماندگار میشود به مدد «درایر» و «برسون» تصویر شده (و نه مثلا ویکتور فلمینگو و یا لوک بسون). این بعد متافیزیکی شخصیت ژاندارک است که دادرسی تاریخی او را میسازد نه هدایت سپاه فرانسه.
سینمای هنری و تجربه گرا (هنر و تجربه)
بدون شک اکران فیلمهایی که در طول چند سال گذشته به دلایل مختلف موقعیت نمایش نیافتند، فرصت مغتنمی است تا بتوان خون تازهای به این سینمای نیمهجان (یا شاید ورشکسته) تزریق کرد.
اما همانطورکه اشاره شد حرکت در این مسیر و پیشرو بودن آنقدر هم آسان نیست و حفظ هویت فردی درصورتی که که با تفکر قالب بر سینما متفاوت باشد کار سختی است. ولی مشاهده فیلمهایی همچون پرویز، اشکان و انگشتر متبرک، ماهی و گربه، باز هم سیب داری، خواب تلخ و ... در عین تفاوت محتوایی که هر یک از آثار با هم دارند، در تمام آنها به شکلی فردیت هنرمند را مشاهده میکنیم که از سازندگی و تغییر عادات موجود حکایت میکند. شاید این «آزادی در عمل» و «فرصت بروز» شرایطی باشد که سالهاست برای آن تلاش میکردیم و فرصتی است که نباید به راحتی از دست داد اما مهمتر از هرچیز دیگر، رسیدن به این خودآگاهی است که هرکس (هر هنرمندی) میتواند، آنچه را که تصور میکند به واقعیت بدل کند، که این ابتدای راه رشد و ترقی هر هنری میباشد. به قولی: ما قادر خواهیم بود خود را از اسارت جهل آزاد کنیم. میتوانیم خود را بهعنوان آفریدههایی باشعور و بافضیلت و دارای مهارت بازشناسیم. میتوانیم رهایی یابیم ... اما چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرندهای را متقاعد کنی که آزاد است؟ و اینکه او اگر اندک زمانی را برای تمرین بگذارد، قادر خواهد بود این را به خود ثابت کند؟ –جاناتان مرغ دریایی (ریچارد باخ)
| تسلیت به سرکار خانم رحیمیان، خبرنگار |
|---|
| شرکتهای دانشبنیان و تبدیل تهدیدها به فرصت |
| نقش نهادهای عمومی حاکمیتی در اکوسیستم نوآوری |
| اهمیت حضور کیفی زائران |
| گردشگری و خانهمسافرها در شهر مشهد |





پیام شما با موفقیت ارسال شد .