به خانهاش که میرسیم وارد اتاق کوچکی در زیرزمین میشویم، یک چهاردیواری پر از دوتار و تنبور و سهتار که بیش از هر سقفی در این شهر با موسیقی خراسانی عجین شده است. خیلی منتظرمان نمیگذارد، میآید با سازش مقابلمان مینشیند و پیش از هر سخنی با زبان موسیقی گفتگو را آغاز میکند و پیش از هر آداب پذیرایی با دوتارش رسم مهماننوازی ادا میکند. جفت دستهایش که به تازگی جراحی کردهاند، باند پیچی است، در عین حال هنوز ذرهای از زخم زخمههایش کم نشده است، هنوز ساز میسازد و هنوز وقتی میخواند لبخندش محو نمیشود و در همان حال میگوید جوانی 24 سالهام.
محمد یگانه کیست؟
اما یگانه مردی است که همسرش آنقدر سختیها و ناملایمتیهای زندگی هنریاش را دیده که دیگر راضی نیست فرزندانش دنبالهرو راه او باشند.
مردی است که پس از استاد محمد جوزانی و پدرش استاد حسین یگانه اکنون تنها وارث این سبک از موسیقی مقامی است، موسیقی فاخرِ روایتگر شاهنامه.
هنرمندی است که دستهایش زخمخورده، از بیمهری مسئولان گلایه میکند اما در عین حال قدردان بعضی از آنها که گاهی به دیدارش میآیند نیز هست.
درد دلهای یگانه از غفلتهاست
او گلایههایش نه بهخاطر مستاجر بودنش پس از 45 سال تلاش در هنر موسیقی و نه بهخاطر حقوق 150 هزارتومانی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، که درددلهایش از بیتوجهی متولیان است، از آنان که موسیقی را مبتذل میخوانند، آنان که بستر بروز، ترویج و رشد این موسیقی رو به انقراض را فراهم نمیکنند و آنان که پس از شبها اجرای موسیقی مقامی در مشهد به او خسته نباشید نمیگویند و آنان که درهای آرامگاه فردوسی را بر روی روایتگریهای موسیقایی او میبندند...
اما در عین حال امید در دل جوانش هنوز زنده است، با روی کار آمدن وزیر جدید وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به شرایط امید دارد، به جشنوارهای که پس از 38 سال در درگز برای بخشیها برگزار میشود و به شاگردان جوانش که با اشتیاق تعلیمشان میدهد امید دارد.
مسئولی که ابراهیم شریفزاده را نمیشناخت
یگانه آنجایی که در خاطرش مرگ هنرمندان بزرگ موسیقی مقامی را مرور میکند و میگوید در این کشور همه چیز برعکس است و هنرمندان پس از مرگشان شناخته میشوند، زخم صدایش بیشتر میشود، آنجا که روایتگر این خاطره است: « زمانی که برای مجلس ترحیم استاد پورعطایی به تربتجام رفته بودم استاد ابراهیم شریفزاده در گوشهای از مجلس و بیصدا نشسته بود، آقای فرماندار با بیتفاوتی از مقابلش رد شد، صدایش زدم و گفتم آقای فرماندار این شخص پدیده است، یک صندلی به او بدهید بنشیند! اما وقتیکه مرد تازه فهمیدند «الله مدد» میخواند.»
موسیقی رو به انقراض
از او میپرسم چه کنیم؟ راهکار مقابله با انقراض این هنر فاخر چیست؟ دلم میخواست حرفم را تکذیب کند و بگوید چه کسی گفته این موسیقی، این فرهنگ و این اصالت رو به انقراض است؟ اما داستان اینگونه پیش نمیرود، دستهای سفید پوشش را به نشانة افسوس بالا و پایین میکند و میگوید: پس از نسل ما دیگر کسی روایتگر این موسیقی نیست.
میگوید: آموزش موسیقی مقامی مثل این است که دست کودکی را بگیری و به او راه رفتن بیاموزی... گام به گام... موسیقی مقامی نت نوشتن و نت دانستن نیست، فریاد است، زخم است، روایتگری شناسنامة ایران است، حافظ و فردوسی و مولانا است... این رسمش نیست که این ارزشها را از یاد ببریم.
جای خالی موسیقی مقامی در دانشگاه
استاد یگانه که وقتی به هنرجویی آموزش میدهد محدود به زمان نیم ساعتی آموزشگاهها و کلاسهای موسیقی نمیشود و تا مطمئن نباشد هنرجویش جان کلام را دریافته، دست از تعلیم نمیکشد، راهکار فرار از فراموشی این هنر فاخر را آشنا کردن و آموزش دادن کودکان میداند و معتقد است جای این موسیقی در دانشگاههای ما خالی است. در میان کودکان و جوانانی که ورزشکاران خارجی را خیلی خوب میشناسند و از آنها الگو برداری میکنند اما حتی یک بار صدای دوتار به گوششان نخورده و هیچ درکی از گذشته و تاریخ و تمدنشان ندارند، خالی است.
قدری سکوت میکند، به لیوان چایی که در درست چپش گرفته نگاهی میاندازد، یکی از عادتهایش این است که حتما باید لیوان چایش نیمه پر باشد، با مرور حرفهایی که زده بود، با تداعی سازی که در بدو ورودمان نواخت، مطمان بودم نیمه پر لیوانش را نگاه میکند، هرچند که در جایی از صحبتهایش میگفت «نا امیدم» اما هنرش را از این نا امیدی تمییز داد و لبخند زد.
پس از آنکه گلویی تازه میکند، بیآنکه سوالی پرسیده باشم دوباره سفره دلش را باز میکند: «انقلاب کردیم که موسیقی خاک بر سر شود؟ اگر موسیقی نبود ما در جنگ با عراق پیروز نمیشدیم.»
و دوباره از مسئولان گلایه میکند: «مسئولان تا کارشان را یاد میگیرند عوض میشوند، مسئولان ما مسئولیت ندارند، سازشان کوک نیست، لطفا حتما این حرفم را ذکر کنید که کسانی که در میراث فرهنگی هستند ضد فردوسی هستند.»
دوباره دوتارش را برمیدارد و با همان دستهای سفید پوشش با قدرت و صلابت برایمان ساز میزند و دو بیت از شاهنامه میخواند که همرنگ حرفهایش هم حاکی از نا امیدی و هم روایتگر امید است:
در بسته را کس نداند گشاد/ بدین رنج عمر تو گردد بهباد
نداند به جز ذات پروردگار/ که فردا چه بازی کند روزگار
موقع خداحافظی وقتی متوجه میشوم چند روز پیش درخواست سازمان صداو سیما را برای گفتگو و ساخت مستندی از زندگیاش رد کرده است، بیش از پیش در قبال تک تک سخنانش احساس مسئولیت میکنم، میگویم به امید دیدار در روزی خوب و تا دم در حیاط من و همراهانم را بدرقه میکند. اما تصویر ساز زدن و نوای آواز این یگانة چپ دست موسیقی خراسان تا همیشه در چشم و جان ما خواهد بود.
| چرا تنها کاندیدای اتاق مشهد رای نیاورد؟ |
|---|
| رونمایی از کلید دار جدید اتاق مشهد |
| ترمز تورم مسکن در مشهد |
| موانع بزرگ مبادلات مهندسی |
| فرصت رونق هتلهای مشهد |






پیام شما با موفقیت ارسال شد .