اما به یاد دارم، اواسط دهه هفتاد، تلویزیون کوچک سیاه و سفید خانه داشت گزارشی از جنگ بوسنی و آوارگان این جنگ پخش میکرد که من با آن گزارش گریه کردم. احتمالا به این دلیل که میدانستم آواره شدن، اول روزهای سخت زندگی است گریه کردم.
هر چه بزرگتر شدم بیشتر متوجه تفاوتم با دیگر همسن و سالهایم شدم تا اینکه فهمیدم من یک افغانستانی هستم. افغانستانی که تا 26 سالگی ندیدمش، اما همیشه نامش را با خود داشتم. مثلا وقتی فصل بازگشایی مدارس از راه میرسید، من چون مهاجر بودم تا بخشنامة آموزش پرورش به مدرسه نمی رسید، نمی توانستم مثل بقیه به مدرسه بروم و کمتر به یاد دارم که اول مهر سرکلاس درس بوده باشم.
سالها گذشت تا اینکه قرارشد به پیش دانشگاهی بروم و کم کم مقدمات حضور در دانشگاه برایم فراهم شود. سال تحصیلی ۱۳۸۵_۱۳۸۶ ما دانش آموزان افغانستانی مجبور بودیم، دوره پیش دانشگاهی را در سیستمی جدید به نام «آموزش از راه دور» بخوانیم، البته از آبان ماه یعنی عملا یک ماه از همه رقبای کنکوری مان عقب تر بودیم. با تمام این تفاسیر سال ۸۶ وارد دانشگاه شدم و چون افغانستانی بودم باید برای ادامه تحصیل ویزای دانشجویی میگرفتم که این خودش اول یک ماجرای دشوار و طولانی بود.
اینها را نوشتم که با بخشی از مشکلات افغانستانیهای مهاجر که سالهاست در کنار برادران و خواهران ایرانیشان زندگی میکنند، آشنا شوید. در این سالها تحصیل، زندگی اجتماعی، کار و بخشهای مختلف دیگر زندگی، همه و همه برای ما افغانستانی ها مشکلات زیادی داشته که مجالی برای بیان آنها نیست.
البته نا گفته نماند که ایران در طول بیش از سه دهه میزبانی از مهاجران هم زبان و هم دین افغانستانی خود با مهربانی برخورد کرده، به خصوص در سالهای اول مهاجرت که آن روزها، سالهای دفاع مقدس هم بود و خود جمهوری اسلامی مشکلات زیادی داشت.
اما من به عنوان یک افغانستانی مهاجر هیچ وقت نفهمیدم که چرا خیلی از کارهای مربوط به مهاجران که با آسانی قابل حل است اینقدر حاشیه دارد.
مثلا اینکه چرا بعضی از افغانستانیهای مهاجر که کارت هویت یا آمایش دارند و در ایران به دنیا آمده و این روزها در سالهای اول دهه سوم زندگی خود هستند، نمیتوانند گواهینامه رانندگی داشته باشند؟ (البته آنهایی که کارت هویت از ادارات اتباع دارند)
چرا تا قبل از درایت و دستور رهبری راجع به تحصیل مهاجران افغانستان، هرسال ما شاهد یک سناریوی جدید در این باره بودیم؟
چرا پدر من که کارت هویت دارد، برای رفتن به تهران مجبور است با مراجعه به اداره اتباع نامه تردد بین شهری بگیرد؟
چرا تحصیل کردگان مهاجر که بخشی شان نخبه هستند، بعد از پایان تحصیل مجبور به ترک کشور هستند، البته که حالا این مورد اختیاری است و در صورت ماندن در کنار خانواده باید کارهای نامرتبط با تخصص شان انجام دهند؟
مثل این ها و سوالاتی دیگری از این دست همواره در ذهن من بوده و هست. اما من همیشه خود را در برابر قانون مطیع میدانم و به آن احترام میگذارم. امیدوارم مثل این سالهای اخیر که حقیقتا شرایط زندگی برای مهاجران افغانستانی که به صورت قانونی در ایران زندگی میکنند، در مقایسه با سالهای گذشته کمی بهتر شده این روند ادامه داشته باشد و جمهوری اسلامی ایران هم مانند همیشه میزبان مهربانی برای ما افغانستانی ها باشد.
*روزنامهنگار
| تسلیت به سرکار خانم رحیمیان، خبرنگار |
|---|
| شرکتهای دانشبنیان و تبدیل تهدیدها به فرصت |
| نقش نهادهای عمومی حاکمیتی در اکوسیستم نوآوری |
| اهمیت حضور کیفی زائران |
| گردشگری و خانهمسافرها در شهر مشهد |






پیام شما با موفقیت ارسال شد .